مناجات با خدا
بندۀ نفسم شدم، سوز و نوایم رفت؛ رفت از نفس افتادم و حال دعـایم رفت؛ رفت غـفـلـتم توفیق توبه کردنم را بُرده است از قـنوتـم رَبَّنٰا إغْـفِـرْ لَـنٰـایم رفت؛ رفت بار من را آتش ناشکری ام سوزانده است از کـفم سرمایۀ روز جـزایم رفت؛ رفت عـبـد رسـوایـم؛ فـقط درد سر مولا شدم آبرویم پیش او وقتی حـیـایم رفت؛ رفت در سـحـرها خـلـوتـی با دلـستـانم داشتـم آن قدر بد کردم آخر از سرایم رفت؛ رفت سوی نامحرم نظر کردن سلاحم را گرفت برکت از این زندگی تا اشک هایم رفت؛ رفت دل خوشم "صحن دلم" وقف علی و فاطمه است گیرم اصلا جای دیگر دست و پایم رفت؛ رفت با پر و بال شکسته مرغ قـلبم هر سحر در پی فطرس که سوی مقتدایم رفت؛ رفت یاد کام تشنه اش یک عمر قلبم سوخت؛ سوخت زیر خـنجر دلبر درد آشنایم رفت؛ رفت زیر گرمای بیابان پیکرش شد زیر و رو روی نیزه رأس شاه سر جدایم رفت؛ رفت |